روز بعد دست پسر چهار ساله ام را گرفتم و او را به خانه مادر زنم بردم و سپس قصه رفتن او به مرکز بهداشتی را طرح کردم. وقتی ماجرای گم شدن همسر و فرزندم لو رفت، من برای رد گم کنی به منزل بستگانم سرزدم سپس روز بعد اجساد را در صندلی عقب پرایدم گذاشتم و بی هدف به راه افتادم تا آن ها را پنهان کنم که خودم را در نزدیکی پاسگاه دیدم. ترسیده بودم و اجساد را درون شکاف زمین کشاورزی انداختم و روی آن ها با بیلی ,جویندگان ...ادامه مطلب