افشای جزئیات 2 جنایت مخوف در تهران

ساخت وبلاگ

... فعالیت آقامحسن در کدام بخش مؤسسه شهید کاظمی بود؟ آقا محسن در ابتدا بخش ورزشی را انتخاب کرده بود؛ اما بعد از مدتی وارد شاخه جهادی و کتاب و کتاب خوانی شده بود. او بعد از آنکه وارد سپاه شد عصرها به کتابفروشی مؤسسه می رفت و پولی را که از قِبَل این کار به دست می آورد، برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت. خب از شب ...

.... فرصتی برای طرح دیدگاه بود. بعد دیدم چند نفر هم دائم زنگ می زدند ، در نهایت من آنجا یک لحظه احساس تکلیف کردم و خودکار برداشتم دو رکعت نماز خواندم که توکل بر خدا کنم و رفتم. آقای نوبخت از دوستان ما بود که بعضی جلساتی در برخی جاها داشتیم من به مرحوم رفسنجانی در مدیریت سیاسی- بین المللی ایشان نمره بالا می دادم. در ...

... خانواده زمان جهرمی در خانه زمان جهرمی شیون برای یک لحظه هم قطع نمی شد. این خانواده یکجا دو پسر و یک نوعروس هفت ماهه را از دست داده بودند. مهندس اسماعیل زمان جهرمی کارمند پتروشیمی که تازه داماد خانواده شده بود شب حادثه به اتفاق همسر جوانش سیمین درویش زاده و برادر کوچکترش غلامعباس زمان جهرمی برای دیدن فیلم راهی سینما شدند. ...

.... حساب بانکی هم مشترک بود. من او را دوست داشتم، به همین دلیل رضایت دادم و از بازداشتگاه آزاد شد اما باز هم با من سرناسازگاری گذاشت. همان روز شروع به فحاشی و داد و بیداد کرد که چرا از او شکایت کرده ام. همان موقع بود که تصمیم گرفتم از دست او برای همیشه راحت شوم. کی نقشه قتل شهرام و نسرین را کشیدی؟ همان روزهایی که رضایت دادم و او از بازداشتگاه آزاد شد. همسرم را به خانه ...

.... خانواده و دوستان میگن نروید. من یک بار دیگه هم تو کمین افتادم. مجبور شدیم بریم توی خاک عراق. مأمورها تا 2 کیلومتر توی خاک عراق دنبال مون بودن. همین طور با گلوله دنبالمون می کردن. ما دست خالی، اونها با اسلحه. اصلاً بعضی اوقات فکر می کنم این صحنه هایی که دیدم واقعی نیست، توی خواب بوده. اگه کار دیگه ای داشتم، به نظرت می رفتم برای ماهی 300 - 200 هزار تومن جونم رو کف دستم بگیرم؟ ...

... خوش نظر افزود: در زمان شروع جنگ 17 ساله بودم. به بسیج مساجد رفتم، آن موقع مساجد نقش بسیار مهمی داشتند. در مسجد پست می دادیم و پس از آن با اسلحه آشنا شدیم. زمان عملیات فتح المبین بود که پایم به جبهه باز شد. ...

... قرار بود مراسم عروسی بزرگ و باشکوهی باشد. عضو کلیسای شهر بودم و تمام اعضای کلیسا و بستگان به مراسم دعوت شده بودند. من و نامزدم "هری" خوشحال بودیم که قرار است در کلیسای "آل سنت" در "نایروبی" ازدواج کنیم. من هم یک لباس عروس بسیار زیبا کرایه کرده بودم. اما شب قبل از عروسی فهمیدم بعضی از لباس های هری ازجمله کرواتش دست من است. او نمی توانست بدون کراوات در مراسم حاضر شود. قرار ...

.... پیرمرد، روی پای خودش ایستاده و زندگی اش را می گذراند. نزدیک به یک قرن سن دارد، اما هنوز که هنوز است هر صبح از خواب بیدار می شود و تا ساعت مقرر، در اداره اش کار می کند. تنها نگرانی این روزهایش همان همسری است که در خانه مانده و آلزایمر اسیرش کرده. مرد اما نمی خواهد به فراموشی تن بدهد، هرروز می جنگد؛ با رفتن به بیرون از خانه، با رفتن به سر کار، با حکایت مکرر قصه هایش برای هر که در اداره می بیند، او نمی خواهد فراموش کند: مع الوصف، تا آنجایی که بتوانم نمی نشینم، تا آنجایی که بتوانم راه می روم. می خواهم زنده باشم . ...

وقتی پی نامش در موتورهای جستجو بگردی بیش از آنکه او را نوه دکتر مصدق مرحوم بیابی، او را پزشکی چیره دست و فوق تخصص زنان و ناباروری خواهی یافت. پزشکی که آوازه اش مرزهای پایتخت و حتی کشور را درنوردیده و همچنان از فعالین این حوزه در سطح بین المللی است. محمود تنها نوه مصدق است که در ایران زندگی می کند و راضی کردنش برای مصاحبه، کار ساده ای نیست. حرف های من به چه درد شما می خورد؟ ، قبلا چند مصاحبه کرده ام، حرف جدیدی ندارم . اینها را آنقدر با احترام می گوید که شرم کنی از سماجت دوباره تلفنی. ...

جنایت در محل کشف و پیرمرد (ناپدری بهرام) به ناچار لب به اعتراف گشود و 25 مرداد ماه (همزمان با بازدید سردار رحیمی فرمانده انتظامی پایتخت از پلیس آگاهی تهران بزرگ) به قتل بهرام و همسرش اعتراف کرد. متهم در اعترافاتش به کارآگاهان گفت: ما بچه دار نمی شدیم و بهرام فرزند خواهر همسرم بود که ما از کودکی او را به خانه خود آورده و بزرگ کرده بودیم. ...

.... نزدیک ملافه که شدم، دیدم ملافه پا درآورد و یک چیزی از زیرش بلند شد، چاقو را کشیدم جلو و فرار کردم. داشتم از ترس می مردم. چشم باز کردم دیدم جلوی خانه ام. کاپشنم را نگاه کردم، دیدم خونی است، قطره های خون روی صورت و دست هایم هم بود. اصلا نمی دانستم چه اتفاقی افتاده. سیاوش همان شب به باغ برگشت، چراغ گوشی را روشن کرد و بدن بی جان و غرق درخون رفیق اش را دید و بار دیگر پا به فرار گذاشت ...

... این در حالی بود که امیر 38 ساله، همسر زن جوان گمشده که از همان ابتدا تحت بازجویی قرار گرفته بود با داستانسرایی، مسیر تحقیقات را به بیراهه کشانده بود. او به کارآگاهان گفت: من شوهر دوم فائزه بودم، اما احتمال می ...

.... به همین دلیل همسرم را روز یکشنبه 8 مرداد به خانه خواهرش فرستادم و من با بهرام و همسرش در خانه تنها شدیم. همان روز بهرام دوباره شروع به فحاشی و شکستن در کرد. از رفتارش خسته شده بودم. سلاح شکاری را که در خانه داشتم، برداشتم. او داخل آشپزخانه رفت. می خواست به اتاقش برگردد که من در را باز و سریع تیراندازی کردم. روی زمین افتاد. رفتم جلو و تیر دوم را به سرش شلیک کردم. ...

.... تازه بیوه، فقط 27 سال داشت با دو دختر. ازدواج دومش با میرزا هدایت الله وزیر دفتر، پدر مصدق دو سال بعد اتفاق افتاد. میرزا هدایت الله از آخرین ازدواجش فقط صاحب دو فرزند شد؛ محمد و آمنه. محمد در 29 اردیبهشت 1261 در تهران و به روایتی در روستای آهو از توابع آشتیان، به دنیا آمد. وزیر دفتر 40 سال از همسرش بزرگ تر بود و از ازدواج های قبلی اش چندین فرزند داشت. او مرد قلم بود نه شمشیر. ...

.... یک ماه قبل از قتل در خیابان قدم می زدم که یک پسر جوان جلوی راهم را گرفت و از من پول خواست. 10 هزار تومان به او پول دادم و گفتم بهتر است شغل مناسبی برای خودش پیدا کند اما او دست بر دار نبود و برای گرفتن پول بیشتر اصرار می کرد که به او درگیر شدم. همان موقع حبیب که از خیابان می گذشت وارد دعوا شد و به هواخواهی از من با پسر سمج درگیر شد. ...

... چطور شد که شهید لشگری به شهادت رسیدند؟ در آن روز، ایشان صبح رفتند در جلسه هیأت مدیره مجتمعی که در آن ساکن هستیم ظهر آمدند و پس از نماز و ناهار کمی خوابیدند و سپس رفتند ادامه جلسه صبح، شب ساعت 9 بود که آمدند و شام خوردیم. سپس ایشان به روال هر روز نوه مان را بردند بیرون و بعد از 2، 3 ساعتی قدم زدن و بازی کردن به خانه برگشتند و سپس برای یک ساعتی هم رفتند به ...

.... به همین دلیل همسرم را روز یکشنبه 8 مرداد به خانه خواهرش فرستادم و من با بهرام و همسرش در خانه تنها شدیم. همان روز بهرام دوباره شروع به فحاشی و شکستن در کرد. از رفتارش خسته شده بودم. سلاح شکاری را که در خانه داشتم، برداشتم. او داخل آشپزخانه رفت. می خواست به اتاقش برگردد که من در را باز و سریع تیراندازی کردم. روی زمین افتاد. ...

برای عروسی محسن مبلغی را پس انداز کرده بودم که از همان خرج می کنم. قراربود محسن ازدواج کند؟ دخترهای زیادی داوطلبانه می خواستند همسر او بشوند ولی خودش یکی دونفر را در نظرداشت که قسمت نشد. همیشه به او می گفتم محسن بالاخره کی ازدواج می کنی که به شوخی می گفت یک روز بعدازظهر. من آرزوی دیدنش در لباس دامادی را داشتم، حتی هنوز اسکناس های نویی را که می خواستم روی سرش بریزم نگه داشته ام. ...

...، اما باز هم او را بخشیدم، ولی بداخلاقی های شهرام تمامی نداشت تا اینکه تصمیم به قتل او گرفتم. درباره حادثه توضیح بده ؟ روز هشتم مرداد بود که تصمیم به قتل آنها گرفتم. آن روز همسرم را به خانه خواهرش بردم و قرار شد چند روزی آنجا بماند. من سه تفنگ شکاری دارم. یکی از آنها را 60 سال قبل گرفته بودم و به سراغ آن رفتم. پنج گلوله داخل تفنگ گذاشتم و بعد آن را زیر پتو روی ...

...؛ اما من به مادرش روحیه می دادم و به او می گفتم شما حق نداری ناراحت باشی و گریه کنی. فعلا باید بار فرزندت را به دوش بکشی تا خدا چه بخواهد. شاید بهبودی پیدا کرد. گاهی می گفتند بچه ای امروز می میرد و هفته بعد که می رفتم می دیدم هنوز زنده است. یک روز به تعداد بچه ها کتاب خریدم. هنگامی که برگشتم به سالن دیدم یکی از کتاب ها مانده. همان طور که پشتم به کارکنان ...

مرد 75 ساله که پس از قتل پسرخوانده و عروسش، سرهای بریده آنها را در زمین خاکی در خیابان شیخ بهایی رها کرده بود، اسرار جنایتش را فاش کرد.ساعت 8 صبح 11مرداد راننده اتوبوس شرکت واحد در حال عبور از خیابان شیخ بهایی بود که داخل زمین خاکی چشمش به 2سر افتاد. ابتدا تصور کرد که آنها ماکت یا مجسمه هستند وقتی نزدیک شد فهمید که سرها متعلق به زن و مردی جوان است و پلیس را خبر کرد. با حضور قاضی سیدسجاد منافی آذر، بازپرس جنایی تهران و تیمی از کارآگاهان اداره دهم آگاهی تحقیقات برای کشف این راز شروع شد. ...

...> از قلعه که بیرون زدیم محلی ها گفتند بروید خانه آقای کشاورز. همان خانه ای که روبروی قلعه است. می گفتند مصدق آن دو را به هم رساند و برایشان جشن عروسی گرفت. در که زدیم با خوشرویی استقبال کردند. خاطرات کشور خانم شروع داستانشان بود؛ پدرم مغنی آقا بود. یعنی برایش چاه می کند. کوچک بودم که پدر و مادرم را از دست دادم. آن وقت دکتر مصدق پیام داده بود که من را ببرند خانه شان در تهران. در واقع من ...

.... خیلی منتظر شدم. همان شب تا تحویل سال منتظرش بودم و بیدار ماندم. بعدها متوجه شدم که جمعه صبح در پایگاه محل استقرار همسرم درگیری اتفاق افتاده می افتد و او و جمعی از دوستانش به شهادت می رسند. آنچه همرزمانش برایم روایت کردند این بود که درگیری بعد از اذان صبح اتفاق افتاده و علیرضا از ساعت 5 تا نزدیک 9 صبح در حال نبرد و دفاع از پایگاه بوده است. ...

کردند که شب جنایت در همان منطقه آتشی را روشن کرده و بعد از چند دقیقه آنجا را ترک کرده است با مشخص شدن هویت قربانی ها پلیس سراغ پدر مقتول رفت که پدر مقتول به ماموران گفت چند روزی می شود آنها از خانه بیرون رفته اند و دیگر بازنگشته اند، با این حال این پیرمرد 75 ساله به نام پرویز شکایتی درباره مفقود شدن این 2 نفر ثبت نکرده است. ...

درونی را باید از بدن بازیگر دریافت می کردیم؟ نصرتی: از بدنش، چشمش، دست هایش. شجره: الان کمی بیشتر متوجه منظورتان شدم. ما تقریبا در تمام جلسات تمرین راجع به اتفاق افتادن یا اتفاق نیفتادن رقص مرد آشفته با کپسولی در دست یا کنش دختر در قبال مرد آشفته بحث می کردیم و قطعا رضا بهبودی و باران کوثری فارغ از تمام آن بحث ها و شک و تردیدهایشان وارد صحنه نشده اند اما به عنوان کارگردان در ...

بندد و گریان به خانه برمی گردد. تصویر تشنگی کبک ها امانش را بریده است. او سال هاست در چشم اندازهای مختلف به تماشای پرندگان و آهوان و گله های وحشی نشسته است. روزگاری شکار می کرد. حالا دیگر اسلحه را دور انداخته و روح شکار ندارد. خوش بین به چشم هایش خوب دیدن را یاد داده است. ...

بزرگ...
ما را در سایت بزرگ دنبال می کنید

برچسب : افشای,جزئیات,جنایت,مخوف,تهران, نویسنده : مدیریت نیلو بلاگ big بازدید : 185 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 16:17