بابام را می خوام

ساخت وبلاگ
گروه حوادث- سمانه شهباز/حالا دیگرهر کاری را که می خواهد انجام دهد اول از پدرش اجازه می گیرد. جلوی قاب عکسش می ایستد و با زبان کودکانه اش می گوید: «بابا اجازه میدی با آقاجون برم مشهد». بعد هم که انگار خیالش راحت است که جوابش را گرفته، بوسه ای برعکس قاب شده پدرش می زند و دوان دوان به آغوش مادرش می پرد. ولی دختر کوچولو حسابی بی تاب پدر است. و... «آنا» در حالی که روی پای پدر بزرگ نشسته و با حرف های کودکانه اما پر از احساس، اشک پیرمرد و بقیه را درآورده، با دستان کوچکش نم اشک روی گونه های پدربزرگ را پاک کرده و می گوید: «آقاجون دیدی باباجونم اجازه داد بریم مشهد. ببین دیگه گریه نکن بابام قول داده خیلی زود برگرده.»بعد هم با خنده رو به پدربزرگ گفت: «آقاجون دوباره فیلم کربلای بابامو میذاری ببینم. دلم براش تنگ شده.» پدربزرگ مهربان هم در حالی که در دلش غوغایی برپاست، دست های کوچک نوه اش را گرفته و پس از بوسیدن گونه های نوه شیرین زبانش، گوشی تلفن همراهش را درآورد و فیلم مراسم عقد پسر کوچک ترش را گذاشت. اما ناگهان بهانه گیری ها دوباره شروع شد و گریه سر داد.» آقا جون منو ببر پیش بابام. می خوام ... بزرگ...
ما را در سایت بزرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مدیریت نیلو بلاگ big بازدید : 223 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 7:36